شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل 
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهدای دارالولایه سیستان و آدرس shohadaysistan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





گر چه پشت لبش تازه سبز شده بود اما کاری که کرد نشون داد که دلش خیلی وقته که سبزه. یوسف یه دایی داشت.

دایی هر چند وقتی به فامیل ها سر می زد. آخه نماینده مجلس بود و بیشتر اوقات دنبال کار مردم. یوسف دایی رو خیلی دوست داشت ولی تا حالا حتی جرأت نکرده بود یک کلمه باهاش حرف بزنه.

اون روز هم دایی اومده بود به فامیل ها سر کشی کنه. یوسف که خودش رو از قبل آماده کرده بود، با یه کاغذ تو دستش تو کوچه به دیوار خونه تکیه داده بود. مثل همیشه سرش پایین بود و کف کوچه رو کنکاش می کرد.

دایی رسید به خونه یوسف. یوسف هیجان زده بود. به سختی آب دهانش رو قورت داد. عرق کرده بود. آروم به دایی گفت دایی سلام. دایی با تعجب از پیشدستی یوسف تو سلام، جواب سلامش رو داد. گفت : چیه چرا تو کوچه ایستادی؟ یوسف مطمئن بود. تصمیمش رو گرفته بود. آهسته به دایی گفت دایی یه کاری باهاتون دارم.

دایی به رسم شوخی محکم به پشت یوسف زد و گفت بفرما در خدمتیم. ... دایی ، می خوام برم جبهه. گفتن باید بابام این رضایتنامه رو امضا کنه. ولی هر چی می گم، می گه " نه ؛ تو بچه ای ". شما بهش بگین من قول می دم مواظب باشم. بزاره برم.

نمی دونم دایی برق تو چشمای یوسف رو دیده بود یا نه. با مهربونی به یوسف گفت دایی جون باشه من با بابات صحبت می کنم. می گم که این مرد می خواد مرد شدنش رو نشون بده. یوسف خوشحال شد. اگه از دایی خجالت نمی کشید همونجا می پرید تو بغل دایی. به سختی خودش رو کنترل کرد. دایی وارد خونه شد. بعد از نیم ساعت در خونه باز شد. دایی داشت بند کفشهاش رو می بست. پاش رو که بیرون گذاشت یوسف پرید جلو . چی شد!! چی شد!! دایی؟!!

دایی اما به آرامی گفت : انشاء الله با اولین اعزام تو هم می شی یه بسیجی.

دایی نمی دونست که یوسف با اولین اعزام قراره یه پرنده بشه . قراره یه بهشتی بشه

دایی اما به آرامی گفت : انشاء الله با اولین اعزام تو هم می شی یه بسیجی.

دایی نمی دونست که یوسف با اولین اعزام قراره یه پرنده بشه . قراره یه بهشتی بشه.

دو سه روز بعد ثبت نام شروع شد. هفته بعد بود که یوسف خجالتی ما درب تک تک خونه ها رو زد. از همه خداحافظی کرد. از کسایی که تا حالا حتی سلام بلند از اون نشنیده بودند. یکی یکی.

فردای اون روز اعزام شد.

یک ماه نشد که خبر رسید یوسف بر اثر اصابت تیر مستقیم شهید شده و جنازه اش هم تو جبهه مقدم مونده. یعقوب برادر یوسف به منطقه رفت و مدت ها به دنبال جنازه یوسف گشت ولی پیداش نکرد. انگار آب شده بود رفته بود تو زمین.

تا اینکه بعد از سه چهار ماه خبر رسید جنازه یوسف پیدا شده. یوسف عاشق امام رضا (ع) بود ولی به خاطر وضع زندگی و ... تا روز شهادتش که 16 سالش شده بود هنوز نتونسته بود بره زیارت.

شهید

اما، اما عاشقی رسم عجیبی داره. بچه های مشهد جنازه یوسف رو اشتباهاً به جای یکی از شهدا منتقل کرده بودن مشهد و دور ضریح آقا امام رضا طواف داده بودن. بعد که خانواده مشهدی تحویلش گرفتن دیدن که این شهید اونها نیست. با پیگیری های یعقوب، یوسف به شهر خودش برگشت. و ...

و الان سال هاست که یوسف، مرد کوچک روستای ما مردانه در ورودی روستا و در گلزار شهدا زنده و بیدار منتظر کسیه که میاد و یوسف دوباره مرد شدنش رو در رکاب اون ثابت می کنه.

نام شهید : یوسف عامری

تاریخ تولد : 9/1/1351

محل تولد : روستای کهن آباد بخش آرادان شهرستان گرمسار

محل شهادت : جزیره مجنون

محل دفن : روستای کهن آباد بخش آرادان شهرستان گرمسار

سن : 16 سال

آن روزها ، بچه محل های من و تو بودند که به جبهه می رفتند . همانها که نمازهاشان را در مسجد می خواندند و نماز جمعه شان ترک نمی شد . آنهایی که حالا نامشان را روی کوچه ها گذاشتند . آنهایی که حالا عکسشان را روی بنرها می زنند و برایشان یادواره می گیرند . یادواره ! راستی یادواره برای چیست ؟ یادواره همان یادآوری گذشته است؟ یادآوری رشادت ها ؟ یا اینکه ... بگذریم .

امروز هم جنگ است . مثل دیروز. اما فرق هایی کرده .امروز سلاح ایمان جای کلاشینکف را گرفته تا با آن معبرهای جنگ نرم را بگشاییم . امروز با سیم چین بصیرت باید از سیم خاردارهای اینترنت گذشت . امروز باید مین های گناه را با قلبی پاک و خدایی خنثی کرد . بچه های آن روزها در سنگر خاکی پناه می گرفتند اما امروز باید در پناه علم و آگاهی بود . آن روزها تیر و ترکش جسم ها را نشانه گرفته بود ، امروز گلوله ها به دنبال روح اند . همه را گفتم تا بگویم آن روزها جنگ سخت بود و دشمن پیدا ، اما امروز جنگ نرم است و دشمن پشت اندیشه .

                       آگاه باشید که در باغ شهادت همچنان باز است...

                                آیا تو هم منتظر هستی تا مرد شدنت را به امام زمانت نشان بدهی؟

                                                                                                                                          یا علی


پیام خادم سایبری: همسنگر گرامی نظرات سازنده خودرا برای مابیان فرمایید. برای تعجیل درفرج منجی عالم وشادی روح شهدای، دارالولایه سیستان صلوات

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 12 دی 1392 ] [ 15:13 ] [ زریافتی ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

مقرسایبری شهدای دارالولایه سیستان ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم شهر ما آن سوی آبی هاست، دور از دسترس شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض صاف می آیی سر کوی صراط المستقیم خاک آن عرشی ست، گل هایش زیارت نامه خوان سنگفرش آسمانش بال های یا کریم شهر ما آبادی عشق است - اما عشق چیست؟ - عشق یعنی نوح و ابراهیم و عیسی و کلیم عشق یعنی «قاف » و «لام » قل هو الله احد عشق یعنی «باء» بسم الله رحمن رحیم
موضوعات وب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 693
بازدید کل : 2244
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

به این سایت رأی بدهید